۰۱ آبان ۱۳۹۳

بـــراي دلــت



بـــراي دلــت کــه گــرفـتـه
بــرای دسـتـانـــت کــه مـیـنــویـســـنـد
مـیـــخـواســتـم آذيــن‌ها بـبــنــدم...
امـّـا...
دســتـــهاي عــاشــق بــي‌پـــروای مــن
تـنـــها چــیـــزی را کــه بــلدنــد، عــهــد بــســتـن اســت.
چــیـز دیــگـری غــیـر از ایــن بـاشـــد
از دســتــم مـیـــوفــتــد و مــیـشــکــنـد...!

۳۰ مهر ۱۳۹۳

تقصیر




خواستم گله کنم از نامهربانی هایت
اما خوب که فکر می کنم می بینم
من بی مقدمه عاشق تو شدم
تقصیر تو نیست



۱۶ مهر ۱۳۹۳

پاییز آمد.. تو نیز بیا



پاییز آمد اما
نگران دلتنگی هایم نباش
اینجا اگر سیل هم بیاید هیچ سکوتی شکسته نمیـشود
و هیچ بغضی،در فرياد نمي تركد
اينجا به ظاهر آرام است و هيچ تلاطمي رودخانه را به هم نمي ريزد
و هيچ صدايي گوش را نمي آزارد
پس
بيا و كنارم بنشين بي آنكه نگران دلتنگي هايم باشي