۰۵ آبان ۱۳۹۶

دست هایت...


دستی که...
هوائی دستِ توست
دیگر به نوشتنِ هیچ شعری 
حالش خوب نمی شود.
ناخوشی این دست،
درمانش...
دستِ توست.


۲۸ مهر ۱۳۹۶

با زبان خودم


گاهی...‌
برای با تو بودن واژه‌ها محدودند!
شعر از وزن می‌افتد؛
ساز از کوک؛
من از فهم؛
لب از حرف؛
اینبار بگذار با زبان خودم با تو حرف بزنم!
بی‌ واژه، 
بی‌ فکر، 
بی‌ ضرب، 
بی‌ وزن
فقط با زبان خودم...!


۲۰ مهر ۱۳۹۶

معبود زیبای من


سجاده پهن می‌کنم و به نماز می‌‌ایستم
به سوی قبله ی تن تو
من وضو با شهدی گرفتم که 
چشمه ی آن در بهشت تو بود
محراب شو برای نیایشم
در این کعبه باید خمیده به سجده نشست
و لب به ضریح تو کشید
شکوه هوست مؤمنم کرد به عاشقی
شهادت دادم
به مردن زیر آوار این لذت
از این بهشت بیرونم نکن حوا...