داستان من و تو از آنجا شروع شد که:
پشت شیشه ی بی جان مانیتور به هم جان
دادیم...!
با دکمه های سرد کیبورد،
دست های هم
را گرفتیم و گرمایش را حس کردیم...!
با صورتک ها،
همدیگر را بوسیدیم و
طمع لب هایمان را چشیدیم...!
آهنگی را هم زمان با هم گوش کردیم و
اشک ریختیم...!
شب بخیر هایمان پشت خط های موبایلمان
جا نمی ماند...!
امروز داستان برگشت...
آغوش هایمان واقعی،
بوسه هایمان حقیقی...
اما با این تفاوت که دیگر من و تو
نبودیم،
هر کداممان یک " او"
داشتیم...!
پشت شیشه ی سرد مانیتورم،
دلم لک زده برای یک صورتک بوسه...!
لک زده برای یک آهنگ همزمان...
لک زده برای یک شب بخیر...