۰۵ آبان ۱۳۹۶

دست هایت...


دستی که...
هوائی دستِ توست
دیگر به نوشتنِ هیچ شعری 
حالش خوب نمی شود.
ناخوشی این دست،
درمانش...
دستِ توست.


۲۸ مهر ۱۳۹۶

با زبان خودم


گاهی...‌
برای با تو بودن واژه‌ها محدودند!
شعر از وزن می‌افتد؛
ساز از کوک؛
من از فهم؛
لب از حرف؛
اینبار بگذار با زبان خودم با تو حرف بزنم!
بی‌ واژه، 
بی‌ فکر، 
بی‌ ضرب، 
بی‌ وزن
فقط با زبان خودم...!


۲۰ مهر ۱۳۹۶

معبود زیبای من


سجاده پهن می‌کنم و به نماز می‌‌ایستم
به سوی قبله ی تن تو
من وضو با شهدی گرفتم که 
چشمه ی آن در بهشت تو بود
محراب شو برای نیایشم
در این کعبه باید خمیده به سجده نشست
و لب به ضریح تو کشید
شکوه هوست مؤمنم کرد به عاشقی
شهادت دادم
به مردن زیر آوار این لذت
از این بهشت بیرونم نکن حوا...


۲۹ شهریور ۱۳۹۶

رویای ممنوعه ی من


تجسم كدام‌ يك از روياهاي ممنوع مني بانو!؟
ريشه در خاك كدام آرزوي شبانه داري!؟
سر از كدام‌ يك از خواب‌هاي مستي‌ام بيرون آورده‌اي!؟
كه اينچنين پري‌وار در برج زنانگي خويش
از تمامي خواسته‌هاي من بلندتري!



۲۴ شهریور ۱۳۹۶

منحنی اندام تو


خیالت تخت
پرگار نگاهم
فقط دور سینه های تو میگردد
اینجا تمام احساس من،
منحنی های اندام تو را شعر میکند.
نترس نازنینم،
عریانی تو ایمان من است!
تا کافرانه
زیبایی ات را پرستش کنم...!



۲۹ مرداد ۱۳۹۶

به یادت ارضا می شوم


تو رفتي و...
من ماندم و....
ياد تو...
هوس است يا عشق نمي دانم،
اما هنوز هم به يادت...
ارضا مي شود تمام آرزوهايم...!!



۰۴ مرداد ۱۳۹۶

دلم گناه میخواهد


دلم گناه می خواهد!
گناه آلوده شدن به تو...
دلم گناه می خواهد،
بزرگ...!
که بشکنم حریم همه ی حرمت ها را...
دلم گناه می خواهد،
گناه آلوده شدن به تو...
به تنت...



۱۰ تیر ۱۳۹۶

بگذار دوستت بدارم



بیا، بنشین کنار من
به کوتاهی نوشیدنِ یک فنجان چای
نه تو چیزی بگو
نه من چیزی بپرسم
فقط بیا... مثل یک آدمِ متمدن
بگذار که من...
دوستت داشته باشم.




۳۰ بهمن ۱۳۹۵