۱۵ آذر ۱۳۹۴

نانوشته مرا بخوان...


تو که نباشی
دلــم نـمـی رود بــه نــوشـتـن!
ایــن کـلــمــات بــه هــم دوخــتـه شــده کــجـا،
احـســاســات مــن کـجـا...
ایـــن بــار...
نـانــوشتــه مـرا بـخــوان...!




۰۸ آذر ۱۳۹۴

ای کاش گفته بودی...


ای کـاش گـفتــه بـودی کـه عـاشـق دیگـری شـده ای!
من خــودم هم عــاشـــق بــودم...
درکـــت مـیـکــــردم...!






۰۲ آذر ۱۳۹۴

آنلاین که می شوی


آنلاین که می شوی
انگشتانم به لُکنت می افتند...
فشار ِ واژه بر روی کیبورد می افتد
و نگاه خیره مانیتور..، مدام
چراغِ روشنِ تو را به خورد نگاهم می دهد...
آنلاین که می شوی
در شک و تردیدِ تایپ کردن و نکردن "سلامـ" ـی که
نمی دانم قرار است
با کدام رویت جواب دهی!،
یک تکه یخ می شوم تا
از دستانِ گُر گرفته ام روی کیبورد عرق سرد بریزد...
آنلاین که می شوی
حرف هایی که
از بود و نبود تو آب میخورند
در گلوی تمام مسنجر ها گیر می کنند و
سر به ابتذال هیچ Enter ی فرو نمی آورند...
حرف هایی
که قول داده ام
یک روز از خجالت گفتن شان در بیایم...
آنلاین که می شوی
رویایی دور از دسترس می شوم...
در انتظار پیامی از تو که
می دانم غرورت
ضمانت Send نکردنش را کرده است...
آنلاین که می شوی خود آزار می شوم...،
در فکر و خیالِ ارتباط احتمالیِ تو با هر چراغِ روشنی در نِت...
آنلاین که می شوی
دست و بال انگشتانم تنگ می شود... آنقدر که
تمام کلیک های موس
حول حوش Sign Out پرسه می زنند...





۲۷ آبان ۱۳۹۴

ناقوس مرگ


صدای
ناقوسی دوباره
در
انزوای مرداب می آید
چشمانت انتظار کدام ساحل را می کشند
و ترا
جادو گر کدام چراغ ربوده است
که من
در قلبت مرده ام؟






۲۵ آبان ۱۳۹۴

خسته ام از این مجازی ها...


داستانِ من و تــو از آنــجـا شـــروع شـد
که پـشـت شـیشـه ی بیجانِ مـانیـتـور به هم جان دادیــم
با دکــمه های سـَـرد کـیـبورد
دســت هـای هــم را گـرفـتیـم و گــرمایـش را حـِـس کــردیـم
بـا صـورتکها، همـدیگـر را بـوسـیـدیـم و طعـم لــَب هایمان را چـشـیـدیم
آهـنـگی را هم زمان با هـم گـوش کــردیم و اشــک ریـخـتیـم و خندیدیم
پیکهای مشروبمان را از پشت مانیتور به هم زدیم
سکس هایمان را با کلمات بی جان، جان دادیم به جانِ هم
شـــب بــخـیرهایمان پشــت خـطـهـای مـوبایلـمان جـا نمی مـانـد
بیا
ایــن داســـتان را واقعی کن
خسته ام از این مجازی ها...






۱۹ آبان ۱۳۹۴

آغوشت را میخواهم


بی قرارم امشب...
دلم آغوشت را میخواهد،
تا در آن آرام و رام گوش کنم به صدای قلبت.
و زندگی کنم در هوای نفس هایت،
و عاشق تر شوم.
و نفس هایم به شماره بیفتند
و بیقرار تر شوم...
دلم میخواهد باز
تو باشی
و من
همین و بس...!




۱۸ آبان ۱۳۹۴

تمام هستی ات را دوست دارم


من این حال مستی را که از تو شَق شده، دوست دارم!
من این حال خرابی را که از تو به ویرانی کشیده شده دوست دارم!
من دوست دارم تمامت را ، همین بس نیست؟
از تمامت تا پنهانت را؟
حتی آنچه ندیدم را!
من از وجود تو سرمستم، اگرچه نیستی
اگــرچه بی جواب مانده پیامم
من تو را ،
وجودت را،
تمام هستی ات را دوست دارم،
بازم بــــــس نیست؟




۱۳ آبان ۱۳۹۴

۰۶ آبان ۱۳۹۴

کاش گناهی می کردم...


هر وقت خواستی بدونی کسی دوست داره تو چشاش زل بزن
تا عشقو تو چشاش ببینی...
اگه نگات کرد عاشقته...
اگه خجالت کشید برات میمیره...
اگه سرشو انداخت پائین و یه لحظه رفت تو فکر 
بدون که بدون تو حتماً میمیره...
.
.
.
میدونم الآن رفتی تو فکر!!
زندگی اجبار است...
مرگ انتظار است...
عشق یک بار است...
فکر تو تکرار است...
جدائی دشوار است...

کاش گناهی میکردم که مجازاتش تبعید به قلب تو باشد.




۳۰ شهریور ۱۳۹۴

۲۹ شهریور ۱۳۹۴

دلم لک زده ... می فهمی لعنتی؟!


داستان من و تو از آنجا شروع شد که:
پشت شیشه ی بی جان مانیتور به هم جان دادیم...!
با دکمه های سرد کیبورد، 
دست های هم را گرفتیم و گرمایش را حس کردیم...!
با صورتک ها، 
همدیگر را بوسیدیم و طمع لب هایمان را چشیدیم...!
آهنگی را هم زمان با هم گوش کردیم و اشک ریختیم...!
شب بخیر هایمان پشت خط های موبایلمان جا نمی ماند...!
امروز داستان برگشت...
آغوش هایمان واقعی،
بوسه هایمان حقیقی...
اما با این تفاوت که دیگر من و تو نبودیم،
هر کداممان یک " او" داشتیم...!
پشت شیشه ی سرد مانیتورم،
دلم لک زده برای یک صورتک بوسه...!
لک زده برای یک آهنگ همزمان...
لک زده برای یک شب بخیر...








۲۷ شهریور ۱۳۹۴

فقـــط گاهـی... یـــــــادت


هی لعنتی !
 
اون طوریم کـه تـــو فکر میکنی نیـست
 
شایـد عاشقــت بـودم روزی
 
ولـی ببین بـی تـــو هـم زنــده ام
 
و زنـــدگی میکنـــم ،
 
فقـــط گاهـی در ایـن میــــان
 
یـــــــادت ،
 
زهــر میکند به کامـم زندگــی را
 همیـــن ...



۱۸ شهریور ۱۳۹۴

صدای ناقوس



صدای

ناقوسی دوباره

در
 انزوای مرداب می آید

چشمانت انتظار کدام ساحل را می کشند

و ترا

جادو گر کدام چراغ ربوده است

که من

در قلبت مرده ام؟




۱۰ تیر ۱۳۹۴

خاطرت باشد...


باران بیاید یا نیاید

توباشی یا نباشی

خاطرت باشد یا نباشد

دیگر...

هرگز تنهایی ام را با تو قسمت نمی کنم

و از ته دل به تو می گویم...

نا رفیق!

من خیس از یاد توأم!




۰۸ تیر ۱۳۹۴

از رویا تا واقعیت


با تو بودن را تصویر کردم...

بی تو بودن را، تجربه!!

این بود سهم من از رویا تا واقعیت...

«تقدیم به مخاطب خاص»


 
 


۰۷ تیر ۱۳۹۴

۰۶ تیر ۱۳۹۴

اتـفاقـى


چـه معنـى دارد زنـدگـى ...!؟

وقـتى كـه هـيچ اتـفاقـى

مــن و تــو را

سـر راه هـم قـرار نـمى دهـد...