۰۸ تیر ۱۳۹۴

از رویا تا واقعیت


با تو بودن را تصویر کردم...

بی تو بودن را، تجربه!!

این بود سهم من از رویا تا واقعیت...

«تقدیم به مخاطب خاص»


 
 


۴ نظر:

  1. هزار سال هم بگذرد
    نگاهت،
    غافلگیرم می کند
    تو در هر لحظه
    هزار اتفاقی

    پاداش تمام صبوری هایم
    تویی که گاهی فاصله این بوسه
    تا آن دیدارت،
    آنقدر زیاد است
    که من باز هم دست و پایم را گم کنم
    و خیال کنم که اولین بار است
    و این تمام زیبایی عشق است

    بودنت برای من،
    معجزه نیست
    اما این که گاهی
    به موازات خواستنم،
    آغوش می گشایی
    و حضور من در حافظه ی عاشقانه ات؛
    جان می گیرد
    اعجاز واپسین است.

    همیشه یک گام فاصله
    یا هاله ای از غرور و ابهام؛
    یا حتی دیوارهایی که برداشتنی نیست
    کاری می کند
    که تو در هر لحظه
    هزار اتفاق باشی

    مگر می شود
    تو را دید
    و به معجزه، ایمان نداشت!؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. هرکسی عاشق شود کارش به عصیان می کشد
      عشـق آدمهـای ترسـو را به میـدان می کشـد

      گـرچـه از تقـدیـر آدم ها کسـی آگـاه نیست
      رنج فال قهوه را عمـریست فنجان می کشد

      سیب را حوا به آدم داد و شیطان شد رجیم !!
      آه از این دردی که یک عمر است شیطان می کشد

      آسـمان نازا که باشـد رود می خشـکد ولی
      رنج این خشـکیدگی را آسـیابان می کـشد

      کی خدا در خاطرات خلقتش خطی سـیاه
      عـاقبت با بغـض دور نام انسـان می کـشد ؟؟

      نه!‌ خدا تا لحظه ی مرگ از بشر مأیوس نیست
      انتهای هـرزگی گاهـی به ایمان می کشد

      خوب می دانم چـرا با مـن مدارا می کنی
      جور جهل بَرّه را همواره چوپان می کشد

      برده داران خوب می دانند کار خویش را
      برده وقتی سیر شد کارش به طغیان می کشد

      مــن از آن دیوانه هــای زود باور نیســتم
      ساده لوحی بر جنونم خط بطلان می کشد

      مـن شـبی تاریکـم و مـاه تمـامم نیسـتی
      ماه اگر کامل شود کارش به نقصان می کشد

      می رسـی از سـمت دریاهای دور انگـار باد
      رشـته های گیسـویت را تا بیـابان می کشد

      گاه اما اشـک می ریزی و دسـتان خــدا
      شانه ای از ابر بر گیسوی باران می کشد

      بـادها دستــان خورشـیدند وقتی ابـر را
      چون لحافی کهنه تا زیر گریبان می کشد

      من در آغوش تو فهمیدم که بعد از سالها
      کار هر دیوانه ای روزی به زندان می کشد


      "اصغر عظیمی مهر"

      حذف
  2. من خسته ام عزیز،
    آنقدر خسته که می خواهم
    در همین سطرها به خواب روم
    و خواب خوب تو را واژه، واژه
    و سطر به سطر بنویسم.
    چرا کسی نمی فهمد
    که هیچ چیزی
    بیشتر از خیال تو
    برایم آرامش نمی آفریند؟
    چرا کسی باور نمی کند
    که شکوه آن لحظه،
    به تمام روزهای فردایم می ارزد؟
    چرا کسی
    عاشقانه یِ صبح دم انتهای شب را
    باور نمی کند؟
    چرا از من از حضور فردا
    و خواب دیروز می پرسند؟
    چرا اصرار به انکار چشمهای تو دارند؟
    چرا کسی بالشی برای من
    از رنگهای رویا نمی آورد
    تا خواب مرا از ادامه این همه
    لحظه های بدون تو باز دارد؟

    من از این همه حضور بدون تو خسته ام،
    از این همه خوابی که شاید
    خواب خوب خاطره باشد.
    من از نیامدنت در انتهای شب خسته ام
    از دمادم صبح،
    از این همه آفتابی که
    انتهای خواب را اعلام می دارد.
    از انتظار خوابی دیگر،
    شبی دیگر،
    از این همه دعا برای آمدن ات

    پاسخحذف
  3. دلم آغوش می خواهد
    دو چشم و گوش می خواهد
    کنارم جام مستی را مهیا کن
    دلم یک نوش می خواهد
    آرامشي عجيب در دلم غوغا مي كند
    انگار گم شده ام بعد سالها در غبار فاصله ها پيدا شده است
    و گويي در انتظار چنين ثانيه هايي هميشه بي تاب مي مانم
    خوب ميدانم سهم چشمانم در امتداد لحظه هايي سراسر ملتهب
    به پاس بودن توست كه اينگونه آرام مي خواند
    با تو آموختم دوست داشتن فراتر از عشق است
    با تو یاد گرفتم می توان بی مرز جنسیت دلداده باشم
    و آموخته ام می توانم در اوج طغیانی ِ احساس ، حریم زنانگی ات را حرمت نهم
    گاهی شناور به سوی تو می آیم...
    و خوب می دانم افق های کرانه آبی آسمان مهربان دلت
    بی تاب تر از وجود خسته من ، شعر رسیدن زمزمه می کند
    تو فارغ از مـــرد بودن من ، دوست داشتن را نشانم داده ای
    و من تا ابد مدیون قلب پاک و چشمان نجیب توام سارا جان♥♥♥

    پاسخحذف