۲۹ شهریور ۱۳۹۴

دلم لک زده ... می فهمی لعنتی؟!


داستان من و تو از آنجا شروع شد که:
پشت شیشه ی بی جان مانیتور به هم جان دادیم...!
با دکمه های سرد کیبورد، 
دست های هم را گرفتیم و گرمایش را حس کردیم...!
با صورتک ها، 
همدیگر را بوسیدیم و طمع لب هایمان را چشیدیم...!
آهنگی را هم زمان با هم گوش کردیم و اشک ریختیم...!
شب بخیر هایمان پشت خط های موبایلمان جا نمی ماند...!
امروز داستان برگشت...
آغوش هایمان واقعی،
بوسه هایمان حقیقی...
اما با این تفاوت که دیگر من و تو نبودیم،
هر کداممان یک " او" داشتیم...!
پشت شیشه ی سرد مانیتورم،
دلم لک زده برای یک صورتک بوسه...!
لک زده برای یک آهنگ همزمان...
لک زده برای یک شب بخیر...








۲ نظر:

  1. بمان!
    دوست داشتنم
    هنوز بوی باران و کاهگل می دهد
    بوی مداد جویده ی شده ی کودکی ام
    بوی گلبرگ های گل محمدی لای قرآن
    بمان!
    من تو را
    قد انگشتان دو دستم
    دوستت دارم.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. حسّ و حال همه ی ثانیه ها ریخت به هم
      شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم

      گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
      آمدیّ و همه ی فرضیه ها ریخت به هم!

      روح غمگینِ تو در کالبدم جا خوش کرد
      سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم

      در کنار تو قدم می زدم و دور و برم
      چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم

      روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند
      سینه ها پاره شد و مرثیه ها ریخت به هم

      پای عشق تو برادر کُشی افتاد به راه
      شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم

      بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند
      دلمان تنگ شد وُ قافیه ها ریخت به هم

      من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق!
      پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم؟!

      حذف